جدول جو
جدول جو

معنی خانه آب - جستجوی لغت در جدول جو

خانه آب
(نَ / نِ یِ)
منبع آب. (ولف) :
سوی خانه آب شد آب برد
همی در نهان شوی را برشمرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خانه روب
تصویر خانه روب
پاک کننده و تمیزکنندۀ خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه آب
تصویر راه آب
آبراه، آبراهه، آبرو، مجرای آب، نهر و جایی که آب از آن می گذرد، گذرگاه سیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه کن
تصویر خانه کن
خانمان سوز، برای مثال خرابت کند شاهد خانه کن / برو خانه آباد گردان به زن (سعدی۱ - ۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماه آب
تصویر ماه آب
آبان، ماه آبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک آب
تصویر خاک آب
آبی که پس از پاشیدن تخم برای نخستین بار به زمین می دهند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ رَ)
میوه ای که کال و نارس از درخت چیده و در خانه پخته و رسیده کرده باشند. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). در هندوستان انبه را چنین پخته نما سازند. (آنندراج) :
چو من میوه در سایۀ خانه بس
که ناخوش بود میوۀ خانه رس.
نظامی.
کند هرکسی سیب را خانه رس
ولی خوش نباشد بدندان کس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان که در 24 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 14 هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی قوچان به مشهد واقع شده، کوهستانی و معتدل است و 53 تن سکنه ترک و کرد و فارس دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است، راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
اولین آبی است که بزراعت کاشته شده میدهند، (چ روستائی یا دائره المعارف فلاحتی تألیف تقی بهرامی ص 485)، آب بار اول که پس از پاشیدن تخم به کشت دهند و آن را کلوخ گویند، آبی که پس از تسطیح زمین و شکستن کلوخها بزمین دهند، آبی که رز را دهند پس از هرس، (در اصطلاح مردم شهریار)
لغت نامه دهخدا
(وِ نَ / نِ)
بنگاب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ بُ)
نام کوهی است در مازندران. رابینو در پاراگراف 31 یادداشتهای خود این نقطه را درجزء نام یک عده کوه ذکر می کند. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 153 و ترجمه فارسی ص 204)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ / تِ)
خانه پاینده. سرایدار. کسی که پس از رفتن همه اهل خانه از برای حفظ آن بجای ماند. حارس خانه. حافظ خانه در غیبت صاحبان آن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ پُ)
حداکثر. چون: خانه پرش در این سفر دوهزار تومان خرج کرده است
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
هرچیزی که خانه را روشن کند مانند شمع و چراغ. (ناظم الاطباء) :
گر بسوزد هزار پروانه
مشعل خانه تاب را چه غم است.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نِ)
کلمه ای است برای تحسین. یعنی خداوند خانه شما را آباد گرداند و از آن بهره مند شوید. (ناظم الاطباء). مقابل کلمه نفرین ’خانه خراب’ است، بیت المعمور. (از مجعولات دساتیر است)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ دِ)
جوف آن. داخل شکم. درون دل، کنایه از کعبۀ معظمه. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ زَ)
آفتاب، فلک چهارم، برج اسد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ زَ)
خانه متعلق بزوجه. خانه از آن زن. چون: فلانی در خانه زن خود زندگی میکند و از خودش خانه ای ندارد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ)
آبی که گاه دانه بستن سنبلهای گندم و جو و مانند آن به مزرعه دهند
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ /تِ)
برندۀ اثاث خانه. ربایندۀ اثاث خانه. دزد. سارق. ج، خانه بران:
چو دزد خانه بر کالا همی جست
سریر شاه را بالا همی جست.
نظامی.
من بسختی ب خانه دگران
خانه من بدست خانه بران.
نظامی.
گر سه حمال کارگر داری
چار جمال خانه برداری.
نظامی.
نقطه گه خانه رحمت تویی
خانه بر نقطۀ زحمت تویی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ گُ)
قریه ای است بفاصله 29500 گزی جنوب غربی قلات غلزائی ولایت قندهار، بین خط 66 درجه و 44 دقیقه و 30 ثانیۀ طول شرقی و خط 32 درجه و 3 دقیقه و 54 ثانیۀ عرض شمالی. (از قاموس جغرافیای افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رِ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالابخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، واقع در بیست ویک هزارگزی جنوب کرمانشاه وجنوب و کنار رود خانه مرگ، واقع در دشت و سردسیر. آب آن از رود خانه مرگ. محصولات آن غلات و لبنیات و توتون و حبوبات و صیفی و چغندرقند. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است و در تابستان از طریق رباطقیماس اتومبیل می توان برد. در سه محل بفاصله یک کیلومتر واقع و به علیا و وسطی و سفلی مشهورند. در خره آب سفلی اشجار بید وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ گُ)
غنچۀ گل، گل:
گردون بنای حسن ترا بر زمین گذاشت
روزی که رنگ خانه گل را بهار ریخت.
دانش (از آنندراج).
، گلخانه. جایی که در آنجا گل بعمل می آورند
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ کَ)
حداقل. دست کم. چون: خانه کم مخارج مسافرت شما چهل هزار تومان میشود
لغت نامه دهخدا
(نِ کِ)
نام محلی است کنار راه شیراز به جهرم میان مهارلو و کمال آباد در چهل و نه هزار و پانصدگزی شیراز
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ شُ)
حبابچۀ ریوی. حبابهای متعلق به ریه
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
دهی است جزء دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 23 هزارگزی جنوب خاوری رودسر و 2 هزارگزی شوسۀ رودسر به شهسوار. این ده در دامنۀ کوهسار قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مرطوب و سکنه اش 135 تن است که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از چشمه و محصول آن برنج و مرکبات و چای و شغل اهالی زراعت و نمدمالی و راه این دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 98)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وشنه آب
تصویر وشنه آب
بنگاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه کن
تصویر خانه کن
خانه برانداز، ویران کننده خانه
فرهنگ لغت هوشیار
سرایدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نزدیک خانه، جلوی راه، نزدیک تلار چوپان
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در اطراف تنکابن، حیاط –جلوی خانه، فضای بعد از حیاط خانه، خارج از محدوده
فرهنگ گویش مازندرانی
مارسیاه خانگی که در دیوار یا بام خانه لانه سازد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان قره طغان بهشهر، زمین مسکونی، خانه سرا
فرهنگ گویش مازندرانی
میزبان، صاحب خانه، خودخواه
فرهنگ گویش مازندرانی